مشاوره دکوراسیون اتود

معماری خونه ی مادربزرگه

دست نوشته ای بی هدف از یک دانش آموخته و سرگردان هنر معماری ایرانی!

If you can’t explain your ideas to your grandmother in terms that she understands

you don’t know your subject well enough

اگر نمی توانید ایده های خود را به مادربزرگتان به نحوی توضیح دهید که آنها را بفهمد، موضوع خود را به خوبی نمی شناسید…*

پیش از هر چیزنه یک موسیقی کوتاه تقدیم به شما[۱]

مبادا فراموش کرده باشید خونه ی مادربزرگه چه شکلیه…

نمایی مشابه مادربزرگ عزیزترینم در روزهای آخر
https://etude.design/wp-content/uploads/2016/10/Khooneye-Madar-Bozorge-Intro.mp3?_=1

موزه عبرت معمارانه!

برخی مربیان، معماران حرفه ای، اساتید دانشگاه و حتی دانشجویان معماری، به نحو غریبی! تلاش می کنند از لغت های ناشناخته، الفاظ تخصصی، یک بیان پیچیده و نهایتا ایده هایی انتزاعی در توصیف طراحی های خود استفاده کنند.

شاید این نوع بیان و الگوی رفتاری برای دانشجویان تازه وارد و به اصطلاح ترم پایینی های معماری(همان جوجه معمارهای مشهور دانشکده!) و البته برخی فارغ التحصیلان خود آرشیتکت پندار! بسیار جالب باشه (که البته آن هم تا وقتی که خودشون به پوچ بودن این ایده های انتزاعی و غیرقابل درک پی نبردن)، اما برای معماران حرفه ای که درکشان از معماری، چیزی بسیار بیش از این حرف های غیر کاربردی و بی بهاست، جذابیتی نخواهد داشت…

و اما معماری که این حرف های انتزاعی نیست و به گفته ی، ماتئو فردریک، واقعیت معماری همان چیزی هست که می تونید برای مادربزرگتون توضیحش بدید بدون اینکه گیج بشه!

و البته من شخصاً تصور می کنم یکی از راه های سنجش منطقی و قابل فهم بودن ایده هاتون ، اینه که برای یک مهندس سازه ایده اتون رو توضیح بدید و توضیحات تون رو تحمل کنه که تا انتها بشنوه و اتودهاتون رو ببینه، بدون اینکه به عقل و مراتب شعوری شما شک کنه!

وقتی توضیحاتتون تمام شد با همان دقت موشکافانه ای که اسکیس ها رو بررسی می کنید، به چشم های مهندس سازه ی عزیز نگاه کنید! تصور میکنه که یه معمار بیکار و تازه از در دانشگاه بیرون افتاده! هستید که به جای ساختن چهار تا دیوار و سقفِ صاف، سراغ راه حل های پیچیده رفتید! یا احیاناً به چشم یک نقاش دیوانه بهتون نگاه میکنه؟!

و اگر صرفاً تصور میکنه شما یه معمار بیکار هستید که راه حل های پیچیده ای برای کارهای ساده (قبول کنید که یه خط منحنی و کج در مرام یک مهندس سازه جایگاهی نداره !) دارید، خب پس موفق شدید ایده اتون رو به درستی براش توضیح بدید!

و البته که شما دیوانه یا نقاش یا بیکار نیستید! فقط ایده اتون رو خوب توضیح ندادید!! همین!

یورک گروتر، به طور مفصل در کتاب مشهورش، زیباشناسی در معماری ، با مثال های بسیار یه مفهوم هرچند بدیهی اما بسیار مهم رو که اغلب هم نادیده گرفته میشه، توضیح داده: معماری هنریست غیرانتزاعی…

هنر معماری، به خلاف دیگر هنرها، هرگز امکان این رو نداره که صرفاً هنری انتزاعی باشه، چرا که با زندگی روزمره انسان ها سروکار داره و انتزاعی و غیرکاربردی بودنش میتونه فضا رو برای کاربرش بشدت ناامن و نامناسب کنه. و یه معماری کاملا انتزاعی هنری نیست جز مجسمه سازی…

یک تابلوی نقاشی یا قطعه موسیقی یا حتی یک فیلم، امکان داره که دارای محتوایِ کاملا انتزاعی و مفهومی باشه، و ببینده یا شنونده نه تنها دچار مشکلی نمیشه بلکه کاملا لذت میبره!

                   دگردیسی – سالوادور دالی –

اما تصور کنید معماری انتزاعی و بدون لحاظ عملکرد، مشابه سبک هایی که دراوایل دوره پست مدرن شایع شده بود، چه فاجعه ای میتونه به بار بیاره!

خونه ای که راه پله ی اون به هیچ جا ختم میشه! شکافی که کنار تخت خواب از طبقه سوم تا همکف ادامه داره و انسان رو به یه سقوط ابدی دعوت میکنه!

و حتی خانه ی مشهور شیشه ای میس وندروهه که در هوای بسیار سرد ساخته شد و نهایتا مالک از معمار مشهور، به دادگاه شکایت کرد!

معماری هنری هست که بشدت با زندگی و فرهنگ مردم ترکیب و تلفیق شده، زندگی در اون جریان داره و نمیتونه تعریفی جز فضایی برای زندگی تعریف شده ی ما داشته باشه…

ما از تابلوهای نقاشی و قطعات موسیقی لذت می بریم، از فیلم ها و نمایشات باشکوه تئاتر تاثیر می پذیریم، با اونها احساساتی میشیم و به رویا و خلسه ای عمیق فرو میریم! اما ، همه ی این ها به شرطی هست که یک فضای معماری، یک مکان امن، سرپوشیده و محفوظ وجود داشته باشه که بتونیم با خیال راحت، بدون اینکه سرو صدا، گرما و سرما و عوامل محیطی آرامش رو از ما سلب کنند، بر روی یک مبلمان راحت تکیه بزنیم و با نورپردازی و محیط متناسب برای پخش صدا، به لذت بردن از هنر متعالی بپردازیم…

و اگر معماری به عنوان دربرگیرنده و پوشش دهنده ی این هنرها نبود، شاید هیچ لذتی هم در کار نبود…

پس هرگز معماری رو نمی تونیم انتزاعی و بی توجه به پارامترهای محیطی تعریف کنیم…

یه اصل بسیار مهم و کلیدی در سنجش ایده های معمارانه، تطبیق این ایده با نیازهای روزمره مدرم هست. ایده های مبتنی بر زیبایی، تا جایی قابل پذیرشند که اصول کاربردی و عملکردی رو نقض نکنند.

و طراحی و ایده های شما هرقدر زیبا و جذاب، وقتی نیازهای کاربر فضا رو پوشش ندهند، ارزش خاصی نخواهند داشت و نهایتا به عنوان موزه[۲] معماری یا مجسمه های معمارانه کاربرد پیدا کنه.

که با توجه به هزارها و شاید میلیون ها مجسمه معماری که معماران بی فکر با ایده های غیر عملیشون پیش از شما ساخته و برجا گذاشتند، باور کنید که دیگر جایی برای موزه های من و شما روی کره ی خاکی نیست! لطفا یه بنای عملکردی زیبا بسازید!

                  معماری تندیس گرا

توهم خود آرشیتکت پنداری!

اگر دوست دارید اول خودتون و بعد دیگران در توهم بزرگ معمار بودنش شما به سر ببرن، روش استفاده از واژگان پیچیده معماری ( خصوصا اگر با اصطلاحات انگلیسی و فرانسوی رایج در دانشکده های معماری هم تلفیقش کنید دیگه عالی میشه!) میتونه شیوه ی جذابی برای رسیدن به اون قله ی پوشالی آرشیتکت نمایی باشه که همه ی دانشجویان معماری به امید رسیدن به اون تلاش می کنند…

و البته که این دقیقا تا زمانی هست که کانسپت شما روی کاغذ اتود خورده و با یه پرزانته ی زیبا توجه دیگران رو جلب کرده و کار به مرحله ی اجرایی کردن طرح نرسیده …

وگرنه که دیگران هم خواهند دانست که معماری نه اون چیز پیچیده ای هست که معمارها با لفظ های پیچیده بیانش می کنند و نه این ساختمان هایی که هر عملکردی بر اون متصور هست جز زندگی یک انسان درونش…

گاه، با دانشجویانی برخورد می کنم که طراحی های اغلب عجیب و غیرقابل پردازشی دارند که بنا به گفته های خودشون، ایده ی طراحی بنا رو از زمینه گرفتند و معماری کانتکسچوال رو بنا به تصوراتشون طراحی کردن…

و نمیدونم که چطور می تونم اشتباه بودن این تصور رو بهشون نشون بدم که Context و معماری کانتکسچوال چیزی جز بستر و محیطی که همه ی اطراف ما رو فرا گرفته نیست و مفهومی جز ارتباط بنا با زمینه ای که درش هست نداره …

و چطور میشه زمینه و بستر وجودی یک بنا رو نادیده گرفت و به عنوان یه پارامتر انتزاعی به اون نگاه کرد؟

گاهی می پرسم؛ شما مطمئن هستید اگر در خانه ی همسایه بغلی متولد میشدید همین آدمی بودید که حالا هستید؟ با همین روحیات و علایق و همین جایی که امروز ایستادید؟ چطور میشه بستر و زمینه رو نادیده گرفت و اسم ایده و کانسپت روی اون گذاشت؟

و مقیاس انسانی یک خانه رو چرا باید با الفاظ بیگانه و عجیبی که ذهن رو دچار تشکیک میکنه بیان کرد؟

و معماری، نقاشی نیست که گاه بتوان فارغ از هر عملکرد و بستر و برنامه ریزی و طرح، مدلی انتزاعی از تصورات و خطوط ذهن معمار به اون بخشید تا همه چیز باشد جز جایی برای آرامش ساکنانش…

                خانه به مفهوم پناهگاه

و آنچه که معماری هست…

معماری ما شاید بسیار بیش از این حرف ها، نیازمند ایده هایی هماهنگ و برگرفته از زندگی و فرهنگ بومی ساکنان یک منطقه است . معماری جایی هست که ما دست در دست هم در آن راه می رویم، گپ می زنیم، می خندیم و اشک های یکدیگر را پاک می کنیم به امید فردای بهتر…

همان جایی که عاشق می شویم و پنهانی نگاهش می کنیم، فرزندان ما در آن متولد می شوند و عزیزانمان به خاک سردش سپرده می شوند…

معماری همان چیزی است که روی مادر زمین نقش می زنیم….

جایی برای آرامش…

معماری همین جاست ….

خیلی آرام ، خیلی مهربان، خیلی موقر، خیلی دوست منطقی…

همان قدر قابل فهم و نزدیک و صمیمی برای مادربزرگ، که سماور و چای و قندان …

و آنقدر آغوش گرمی دارد و دوست داشتنی ست که میتوان با همه ی وجود در آن آرام گرفت…

                                 معماری به مفهوم آرامش

– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

پی نوشت؛

[۱]این مقاله کوتاه برای معماران عزیز هموطنم و خصوصا دانشجویانم نوشته شده و اگر شما دوست عزیز، معمار نیستید، از اینکه با برخی لغات ناآشنا روبرو می شوید، پوزش می طلبم.

[۲]صد البته که موزه هم بنائیست که اگرچه زیبایی در اون اهمیت بسیار داره اما عملکردهای فوق العاده مهمی مانند مسیرهای دسترسی، پارامترهای امنیتی، مکان های حفاظت و نمایش و … داره که ابدا نمیشه نادیده گرفت و در اینجا منظور از موزه، بنایی با عملکرد نمایشی و به نوعی آئینه ی عبرت هست و بس!

[۳]برگرفته از کتاب ۱۰۱ نکته ای که در مدرسه معماری آموختم نوشته ماتئو فردریک، البته این جمله از اساتید و بزرگان معماری متعددی نقل شده است.

خروج از نسخه موبایل